انتشارات سوره مهر منتشر کرد: خسته شده بودم از این همه زحمتی که به این و آن می دادیم.فکر کردم نه خسته نیستم اعتراضی هم ندارم.اگر علی آقا باشد حاضرم یک عمر کنارش همین طور زندگی کنم.ظرف ها را خشک کردم و توی کابینت ها چیدم.خوابم نمی آمد.نمی خواستم بخوابم.تند تند به ساعت توی آشپزخانه نگاه میکردم و دلهره ام بیشتر میشد.چادرم را پوشیدم.رفتم و ایستاده ام روی تراس.باد وحشی و تندی می وزید.چراغ های خانه های دور و بر خاموش بود.فکر کردم خوش به حال آن هایی که آسوده خوابیده اند.هوا سرد بود.خیلی سرد.نتوانستم طاقت بیاورم آمدم داخل.توی آشپزخانه،هال،پذیرایی،قدم می زدم و نمی دانستم باید چه کار کنم.برگشتم توی اتاق نشستم بالای سرش چراغ خاموش بود و اتاق تاریک.همین که می دانستم توی آن اتاق است و دارد نفس میکشد برایم کافی بود.آرام شدم دلم میخواست در آن حالت زمان متوقف بماند و هرگز جلو نرود.هرگز… اما عقربه های ساعت با من سر لج داشتند از همیشه تندتر میچرخیدند،می چرخیدندو میچرخیدند.ساعت شد دو و رع دست روی شانه هایش گذاشتم و آرام شانه اش را تکان دادم و گفتم:«علی،علی آقا جان بیدار شو.»
کلیه حقوق این وبسایت برای گالری کتاب پدربزرگ محفوظ می باشد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.