نشر مرکز منتشر کرد: «مگریز آینه،مگریز…» می گریزد،نه به جانب جایی که من می خواهم،روی دو زانو می افتد،دستش را دراز می کند کاکل سبز بوته ای را می گیرد تا برخیزد،به پهلوی راست یله می شود،لبانش را به دندان می گزد،توش و توانش را جمع می کند تا دوباره بر خیزد… «مگریز آینه،مگریز…» «آخر کجا می خواهی بروی؟» «هیچ کجا فقط از این قصه می روم…» بلند می شود،چند گامی بر می دارد…
کلیه حقوق این وبسایت برای گالری کتاب پدربزرگ محفوظ می باشد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.