انتشارات هوپا منتشر کرد: در این کتاب نه خبری از اشباح ترسناک و دیو تک شاخ هست و نه اثری از جن و پری و اسب بالدار، ولی داستان «علو» و «داوود» شما را از خنده روده برد میکند. این دو نفر عاشق دوچرخه سواری هستند، همینطور عاشق ساندویچ. اما نه دوچرخه سواری بلدند، نه پولی برای خریدن ساندویچ دارند. زنگ تفریح که میشود، دزدکی دوچرخهی «امیرو» بچهشر کلاس را برمیدارند و میزنند به چاک. باید «ساندویچ برای حیدر نعمتزاده» را بخوانید تا ببینید که علو چه پدیدهای است. قطعا این کتاب همانقدر که نویسندهی کتاب را خندانده، شما را هم میخنداند. میگویم: «علو! به دوچرخهی این یارو دست نزن، شر میشود، این امیرو بچهی خیلی بسیار دعواگری است، هیکل دارد به اندازهی چی!» میگوید: «رکاب که بزنی، چراغ پشت گلگیرش روشن میشود، دیدهای؟ از دوچرخهی عبدلو هم باحالتر است.» میگویم: «برعکس خود امیر، دوچرخهاش خیلی قشنگ و باحال است، چرخهایش هم پر از نوارهای رنگیاند.» میگوید: «تازه یادش رفته قفلش کند» صدای جیغ و بوق و سوت بچهها بلند شده، علو میگوید: «کاشکی ببازیم» میگویم: «چرا؟» میگوید: «چون امیرو در تیم منتخب مدرسه همهکاره است. شر است، همهاش دعوا میشود با آدم، عصبانیت دارد، مثل چی بچهی نامردی است.»
کلیه حقوق این وبسایت برای گالری کتاب پدربزرگ محفوظ می باشد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.