انتشارات چشمه منتشر کرد: غروب بود. من زل زده بودم به پشت دستهاش، هر دو وحشت كرده بودیم. بس كه نزدیك شده بودیم به هم، بس كه معصومیت ریخته بود آنجا، پشت دستها. بعد، من با انگشت اشاره، خطی فرضی و مورب، درست از وسط ساعد تا انگشت كوچك دست راستاش كشیدم و به او گفتم كه عمیقا دوستش دارم.
کلیه حقوق این وبسایت برای گالری کتاب پدربزرگ محفوظ می باشد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.